فقط او میدانست که دوستش چقدر به الاغ علاقه دارد همه در ماشین نشسته بودند یعنی 5 نفر و به طرف غار علی صدر در شهر همدان نزدیک کبوتر اهنگ در وسط بیابان ماشن در جاده در حال حرکت بود ناگهان او به دوستش گفت نگاه کن یک عدد الاغ و دوستش به خاطر علاقه زیادی که به الاغ جون داشت همینجوری داشت به الاغ نگاه می کرد دوستش به راننده گفت نکه دار الاغ
را ببیند
از شوق و شادی در پوست خود نمی گنجید
پیاده شد و به سمت الاغ رفت نوازشش کرد او را به گرمی بغل کرد و الاغ را بوسید تا می توانست بوسید و به الاغ می گفت الاغ جون خیلی دوستت دارم