ضرب المثل - Armin3D.com

ضرب المثل

در بخش سرگرمی — admin @ 7:19 pm November 24, 2014

درد لاعلاجی به گربه می گوید آعاباجی : (اصطلاح قدیمی تر از در و لاعلاجی بر خر می گوید خانم باجی )

از روی گرفتاری و ناچاری چاپلوسی می کند تا کارش بگذارد .

از دماغ فیل افتاده :

به خود مغرو و متکبر بودن ، خود بینی فراوان داشتن ، برتری جویی

از دیوار شکسته و سگ درنده وزن سلیطه باید ترسید :

از محیط بد و آدم بد دهن و معاشر زیان آور دوری کن .

اسب پیش کشی دندانش را نمی شمارند :

به هدیه و بخشش کسی هر چند ناچیز باشد ایراد نمی گیرند .

اسب را گم کردن و پی نعلش گشتن :

اصل مطلبی را گذاشتن و دنبال نشانه های آن رفتن .

اگر دیر آمد شیر آمد :

هر چند تاخیر دارم ولی در انجام دادن کار موفق بوده ام ، با دست پر و فاتح برگشته ام .

اگر او سار بوند می دوند شتر را کجا بخوابوند :

آدم با تجربه و کار آزموده صلاح کار خود را بهتر می داند .

اگر مهمان یکی باشد میزبان گاو می کشد

اگر توقع در حد  تصورات باشد انسان باشد پذیرفتنی است .

اوضاع قمر در عقرب است :

همه چیز در هم ریخته و در حال آشفتگی است ، میانه آنها بهم هورده و خصومت شدیدی پید کرده اند .

انگور خوب نیب  شغال می شود

معمولا چیزهای خوب و پسندیده به دست از او ناباب و ناسزاوار می افتد .

اینجا خر را با نعل داغ می کند :

هر کس هر کاری خواست نمی تواند ، حساب و کتابی در کار است .

اینجا نشد یک جای دیگر این خر نشد یک خر دیگر :

هر جا باشد کار  یک لغمه نان را پیدا می کنیم ، دنیا بزرگه .

این شتری که در خانه ای همه کس خوابیده است :

انفاقاتی مثل مرگ و بیماری برای همه است

باج به شغال نمی دهد

به زور و قلدری کسی تسلیم نشدن ، زیر و بار زور نرفتن .

با خرس به جوال رفتن :

با شخص بی ادب و خثنی در افتادن ، سر و کله زدن با افراد ناباب .

با زبان خوش مار را می توان از سوراخ بیرون آورد :

در برخورد بامردم صلاحیت و طلاحات هر شکلی حل بسازد .

به اسب شاه یابو گفتن (گفته است یابو ) :

حرف برخورنده ای به کسی زدن ، آدم منمیروی را رنجاندن

با شیر اندرون شد و با جان بدر شود :

خویی که در کسی نشست هرگز ترک نمی شود

به آهو می گوید بدو و به تازی می گوید بگیر :

کار کسی است که با گفته های شیطنت آمیز مردم را به جان هم بیاندازد .

به بوی کباب آمدیم ، دیدیم . خر داغ می کنند      خیال کرده است علی آباد هم شهری است.

در طلب سود ، زیان کردن

بر دشت آهوی ناگرفته نبخش :

همانند پوست خرس شکار نشده را نفروش .

به روباه گفتند کوشاهدت گفت دمم

آدم مکار هر جوابی در آستین دارد ، شاهدی می آورد خودش زینفع است

بزک نمیر بهار می یاد کمبوزه با خیار می یاد (کمبوزه ) :

وعده دورو دراز دادن به کسی که اکنون شما نیز سوز چیزی است

به شترمرغ گفتند بار ببر گفت مرغم گفتند پرواز کن گفت شترم .

مانند هر کس که سعی می کند به هر بهانه ای که شده شانه از زیر کار در ببرد .

به گربه گفتند فضله ات درمان است خاک رویش ریخت

بلبلان خاموش و خر در عرعر است :

صدای ناهنجار و غیر قابل تحمل آواز هر کس ، آواز خر در چمن

بلبلپیش یا بلبل است یا جوجه است پر در نیاوردن یا پیر است پرش ریخته

اظهار نظر خلاف و نادرست .

برمرغشان نمی توان گفت کیش (مرغشان ) :

مردمانی جنجالی و خود خواهند ، متکبر و از خود راضی اند ، نمی توان گفت بالای چشمتان ابرو است .

بوقلمون صفت بودن :

کسی که هر لحظه به رنگی و حالتی در می آمد ، بر اصولی پابند نبودن .

پاروی دم سگ گذاشتن :

آدم بد دهنی را تحریک کردن و به خشم آوردن

پای ملخ نزد سلیمان بردن :

هدیه ناچیزی است ونا قابل شما را ندارد

پشه چوپر شد بزند بیل ا (… با همه تندی  صلابت در اوست . )

همانند آری به اتفاق جهان می توان گرفت

پشه فکرش زده است

به کوچکترین آرزه و درو مختص چقدر آه و ناله سر می دهد ، انگار پشه لگدش زدش است ، نازک نانجی است .

پول علف خرس نیست .

چیز عفت و بی ارزش نیست که روی زمین ریخته باشند .

پی خر مرده می ره تا نعلش را بکشید (بکند)

از روی احتیاج حاضر است دست به هر کاری بزند ، دنبال مال عفت بی صاحبی است

پیش و گرگ رفتن

دانسته و فهمیده خود را به خطر انداختن ، دست به کار می زدن که ایجاد دردسر کند

تا پاروی دم سگ نگذارند پارس نمی کند :

آدم صعیفی است اگر آزار و ستم ببیند بر آشفته و خشمگین می شود .

تا روباه شده بود در چنین سوراخی گیر نکرده بود :

با همه زرنکی ایش به چنین تنگنایی در نمانده بود .

تا گوساله گاو شود دل مادرش آب شود :

همانند مهلتی بایست تا خون شیر شد . زحمتها باید کشید تا بچه ای بزرگ شود ، جگرها خون شود تا یک پسر مثل پدر شود .

توبه گرگ مرگ است .

شخص ستمگر و شدید چنان به خوی بد دچار است که عادت او شده و چاره ای ندارد جزء مرگ .

توی دهن شیر می رود و بیرون می آید .

جایی که شتر بود به یک غاز (… خر فیمت واقعی ندارد )

وقتی که به موجود اشخاص ارجمند توجهی نمی شود ، دیگران در حساب نمی آیند .

جان کندن خر خوردن یابو :

زحمت را یکی می کشد و استفاده اش را دیگری می برد .

جوجه را آخر پاییز می شمارند :

نتیجه و مانده هر کار و هر چیزی در پایان بدست می آید . آنچه باقی می ماند حساب است .

جوجه را هم در عزا سر می برند هم در عروسی :

از وجود اشخاص کار آمد در همه جا استفاده می شود ، کار و زحمت همیشه به عهده افراد زحمتکش و سر به زیر است .

جیبش را تار عنکبوت گرفته :

حتی یک شاهی در جیب ندارد ، آس و پاس و مفلس است .

چشمهایش سگ دارد :

اندام و رفتارش بیننده را جذب می کند ، آدم شیفته او می شود .

حاجی مرد و شتر خلاص :

از درد سر و اذیت و آزارهایی یافت ، رنج و زحمت پایان پذیرفت

حرف صد تا یه غاز زدن :

سخنان بی ازشی به زبان آوردن ، حرف مفت ردن .

حکم جوجه خروسش فرموده :

زن سالمندی که شوهر جوانت کرده ، به کنایه لابد داروی که پزشک تجویز کرده .

خاله سوسکه به بچش می گوید قربان دست و پای بلوریت :

برای همه فرزند عزیز و دلپسند است ، کنایه به زنان بچه ندیده است .

خانه خرس و بادیه مس :

از کسی چیزی بخاه که در توان و امکان او باشد .

خدا خر را شناخت شاخش نداد .

با اینکه عاجزی چنین مردم آزاری و گرنهچه آتشیی که به پا نمی کردی .

خر است و یک کمیل جو .

همان سهم و قسمت ناچیز است و افزوده نمی شود .

خربزه شیرین نسیب کفتار می شود :

معمولا هر چیز خوب بدست کسی می افتد که لیاقت آنرا ندارد .

خر بیار و باقلا بار کن ( معرکه بار کن )

آنقدر بی آبرویی و دردسر فراهم آمده که اندازه نداره

خرت به چند است ؟

اعتنا به آدم نمی گذارد و حتی هیچ کس نمی پرسد خرت به چند است .

خر تب می کند سگ سرفه سیاه :

چه طور در هوای به این گرمی این همه لباس کلفت تنت را تحمل می کنی .

خرت را بران ، خر خدت را بران .:

چه کار بر حرف این و آن داری به کار خدت برس .

خر تو خر بودن (خرتو خری ) :

یعنی جایی که نظم و ترتیب نباشد هر کس دلش هر کاری خواست می کند

خر حمالی کردن

برای کسی کار مفت و مجانی انجام دادن .

خر خالی یورتمه می رود :

به وقت کار راه نمی رود حالا که باری ندارد می دود .

خرد خود را از پل گذرانذن :

در جریان کارها تنها به فکر منافع خود بودن .

خر را گم کرده و پی پالانش می گردد :

نقد را گذاشتی دنبال نسیه می روی همانند شتر را کم کرده و دنبال مهارش می گردد .

خر رنک کردن : همانند سر شیطان را هم کلاه می گذارد .

خوب می تواند آدم ساده ای را گول بزند .

خر رو به طویله تند می رود (می دود) :

کسی که سود خود را در کاری یا چیزی ببیند در پی جویی آن شتاب دارد

خرس تخم می گذارد یا بچه می زاید :

بعید نیست به هر حلیه شده یکی از این دو کار را انجام دهد .

خر سواره شده را حساب نمی کند (خرسواری را ) :

هم از خویش و هم از خویشتن غافل و بی اطلاع است .

خر سواری یک عیب پیاده شدن از خر دو عیب است :

برای بر طرف کردن آثار یک عمل ناثواب دست به کار بدتری زدن .

خرش به گل مانده است :

کمیش لنگ شده ، در گرداندن زندگی خود لنگ مانده

خرش خوب می رود :

حرفش را می خوانند ، صاحب موقعیت و نفوذ است .

خرش کن ، افسار بیار سرش کن :

با زبان چرم و نرم او را رام کن و سپس منظور خود را انجام بده .

خر کویم را نعل کردن :

سیبل کسی را چرب کردن ، بوحیله رشوه و دادن حق و حساب کار خود را بیش بردن .

خر که جو دید کاه نمی خورد :

پس از چثیدنغذای خوشمزه کسی به نان خالی توجه نمی کند .

خر ما از کره گی دم نداشت .

برای اینکه بیشتر از این دچار ضرر نشویم از طلب قبلی هم صرف نظر کردیم ، از درخواست و صحبت خود برگذشتم .

خرمگس معرکه شدن :

پریدن در میان گفتگوی دیگران و خود نمایی کردن ، با حرفها و حرکات بی موقع خود مزاحم دیگران شدن .

خر نخریده آخور نبد: همانند چاه نکنده ضار ندزد ، گاو نوزدیده آخو نبند .

خر نزائیده هنوز کره است :

به شوخی درباره دختران بزرگسالی گفته می شود که هنوز خود را در خور شوهر کردن می دانند .

خر وامانده معطل یک چش است :

برای اینکه تنبلی و استراحت کند منتظر فرصت و بهانه است .

خروس بی محل بودن :

کار را بی موقع و نسنجیده انجام دادن ، حرف بیجا زدن .

خروسش می خواند :

اوضاعش روبراه است ، پول فراوانی دارد . کبکش می خواند .

خر همان خر است پالانش عوض شده :

همان آدم تو خالی و همیشگی است ، فقط ظاهر نیست خود را عوض کرده

خریت ارثی نیست ، خدا داده است :

به شوخی ، از او جز کارهای احقمانه انتظا دیگری نباید داشت .

خری که از خری وا بماند باید یال و دمش را برید :

انسانی که از فتار خود ا با سایرین نمی داند ، قابل معاشرت نیست .

خواب خرگوشی :

غفلت داشتن از آنچه در اطراف می گذرد ، خود را به خواب زدن ، بی خبر وانمود کردن .

خود را به موش مردگی زدن :

خود را ضعیف و ناتوان نشان دادن ، عاجز نمایی .

در کف شیر خو نخواره ای     غیر تسلیم و رضا کوچاره ای    (شرح از فرهنگ عوام )

شهری است که مرحوم فروغی به جهت تسکین آلام اسدی نایب التولیه آستان قدس رضوی نوشته و به مشهد فرستاده بود .

دستش به دم گازی بند شده است .

خلاف آنچه می گوید گشایشی در کارش بیداست :

در حرفهایش صادق نیست .

دنبه را به دست گربه سپردن :

امانت را بودست غیر امین سپردن

دندان اسب پیشکش را نمی شمارند :

به کم و زیاد و خوب هدیه ایراد نمی گیرند .

دوستی خاله خرسه :

دلسوزی و محبتی که زیان آن بیشتر باشد .

دهن سگ همیشه باز است .

آدمی تندویه دهن ، کارش غیبت کردن از این و آن است .

دهنش بوی شیر می دهد :

جوان و کم تجربه است ، با اینکه داخل بزرگتر هاست هنوز آدم خاصی است .

دیوار موش دارو موش هم گوش دارد :

همه دیوار موش هم گوش دارد :

همه جا گوش تیزی وجود دارد تا براحتی از مطالب خصوصی گوینده آگاه باشد .

روی سگ کسی بالا آمدن :

از شدت نا راحتی به این و آن پریدن ، تندی و پرخاش نمودن .

ریشه اش را ملخ خورده :

هر چه بوده از بین رفته ، کمیاب و نادرست .

زبان خر را خلج می داند :

به شرفی این دو نفر بهتر به حال و احوال یکدیگر آشنایند ، جیک بوک هم را می دانند .

زورش به خر نمی رسید پالانش را می زند :

دق و دلی خود ا سر دیگری خالی می کند ، حریف قویتر از خودش نیست ، زه خود را به آدم ضعیف تر می یزد .

سر گنجشک خورده است :

زیاد پرحرفی می کند ، بسیار پر گو و واج است .

سگ لزودم مردم آزار به :

همانند سگ بر آن آدمی شهرف دارد            که دل و دمان بیازارد

سگ بخورد بیشو از گرگ می رود :

هضم کردن چنین غذایی کار هر کس نیست ، غذای بدو ناپخته ای است .

سگ پاچه صاحب خودش را نمی گیرد .

همانند : چاقو دستداش ا نمی برد ، حق شناس و وفادار است ، حق نان و نمک صاحب خود را نگه می دارد .

سگ چیست که پشمش باشد .

برای خودش ارزشی ندارد چه برسد برای دیگران

سگ خانه باش کوچک خانه نباش :

سگ در خانه صاحبش شیر است  :

آرامش و دل گرمی هر کس در دیار خویش صیهر است همانند شهر خویش هر کس شهریار است

سگ دوزدن :

برای کسب لقمه نانی تلاش و دوندگی کردن

سگ را گشوده سنگ را بسته اند :

تا عده ای دور از عدالت و بر اساس ظلم در جیره اند .

سگ زرد برادر شغال است :

در شرارت و بدی یکسان می باشند ، دست کمی از یکدیگر ندارند .

سگش به از خودش است :

اشکالاتی در کارش است ، می شود گفت خوب است . اما کم و بیش ایراد هم دارد (این مثل معمولا در برخورد با بعضی از اطفال گفته می شود )

سگ صلحبش را نمی شناخت :

ازدحام عضیمی از مردم وجود آمده بود همانند : جای سوزن انداختن نبود .

سگ هارم نگرفته است

بی جهت خشمگین و تند شده ام ، بنا به علتی از کوره در رفته ام .

سگی به بامی جسته گودش به او نشسته :

درباره کسی گفته شده که به جهت داشتن نسبت خویشاوندی با خانواده سرشناسی به خود ببالد و به رخ سایرین بکشد .

سگ مفت کلاغ هم مفت :

خرجی که برایت ندارد هر قدر می خواهی استفاده کن ، معطل چه هستی .

شتر در خواب بیند پنبه دانه :

آدم گرسنه خواب نان تازه را می بیند ، هرکس در هوای مطلوب خویش است .

شتر دیدی ندیدی :

ازی که نباید گفت به زبان نیاور ، شتر دیدی ؟ جای پایش را هم ندیدم .

شتر را چه به علاقنبدی :

چیزی بگو که به عقل بگنجد ، کار بوزینه نیست نجاری دست و پای شتر را چه به علاقبندی

شتر را گفتند چرا شاشت پس است ، گفت چه چیزم مثل همه کس است :

جواب بی منطق و سر بالا دادن ، بی بند و باری ، لاقیدی در کار

شتر سواری و دولادولا :

پوشیده نگه داشتن سر یا جریانی که بر همه آشکار و روشن است .

شتر گاو پلنگ :

جمع ناهمگون و درهم و برهم ، ترکیبی از اشخاص نامتناسب ، همانند :

از یک طرفی مجلس ماشیک و قشنگ      از یک طرفی عرصه به ملیون تنگ

قانون حکومت نظامی و فشار                  اینست حکومت شتر گاو و پلنگ

شتر مرد و حاجی خلاص :

کارش خاتمه پذیرفت ، به انتهای کارش رسید آبها از آسیاب افتاد .

شتر نقاره خانه است :

گوشش به حرفهای تو بد هکارنیست ، توجه به گفته هایت ندارد .

شغال شیر مازنداران را                        نگیرد جز سگ مازندانی

از پس چنین کسی همچون او آدمی بر می آید .

غفره شتری آمدن

ناز کردن لوس و بی مزه ، همانند : ناز خرکی کردن .

فیل زنده و مرده اش صد تومان است (فیل زنده اش هزار تمان ، مرده اش هم هزار تومان ) (فیل زنده و مرده ندارد )

ارزش شخص نکوکار چه در زندگی و چه پس از مرگ به یک میزان است .

فیلش یاد هندوستان کرده :

به یاد عوالم خوش گذشته ها افتاده

فیل و فنجان بودن :

نظیر دو شکل نا برابر و چیز غیر قابل قیاس .

قسمت را باور کنم یادم خروس را :

از طواهر حالت پیداست که حرف راست نمی زنی .

قمر در عقرب شدن :

بهم ریختن اوضاع و احوال ، شلوغ بلوغ شدن .

کار بوزیند نیست نجاری :

همانند : کسی را بهر کاری ساختند ، خرس و نجاری

کار حضرت فیل است :

کاری سخت و مشکل و پر دردسر است ، کار هر کس نیست .

گاه پیش سگ و استخوان بیش خر نهادن :

کاری به رویه و وارونه انجام دادن ، کار را به کاردان بسپردن

کبک است سرش را زیر برف می کند:

کسی را نمی بیند و از جایی خبر ندارد و خیال می کند کسی هم او را نمی بیند .

کبکش خروس می خواند :

شنگول و شاد و سرحال است .

کبوتر با کبوتر باز با باز                کند هم جنس با هم جنس پرواز

کبوتر پر قیچی :

کبوتر دست آموز ، همچنین کسی که به وسیله او بتوان دیگری را به سوی خود جلب کرد .

کسی که خر را بالا ببرد پایین هم می تواند بیاورد .

سر رشته ورمز هر کاری در دست کننده آن است .

کلاغ از وقتی بچه دار شد شکم سیر به خود ندید :

وقتی معاش تنگ بود محرومیت حتمی است ، بچه دار شدن فقر و مردم کم بضاعت بدون زحمت و درد سر نیست .

کلاغ سر لانه خودش قارقار نمی کند :

به خویشان و نزدیکان ناسزا گویی شایسته نیست .

کسی می دانه که گربه کجا تخم می گذارد :

کسی سر از کارش در نمی آورد . بسیار زرنگ و حقه باز است .

کینه بشری داشتن :

عداوت را در دل گذاشتن ، بسیار بد دل بودن .

گاوان و خران بار بردار              به ز آدمیان مردم آزار

مردم داری و محبت به هضوع شرط انسانیت است .

گاوبندی داشتن :

بین دو یا چند نفر زد و بندی در کار بودن ، با کسی بندوست کردن .

گاوی شاخ و دم :

آدم تنومند شودیده واقعی ، همانند غل بی شاخ و دم

گاو پیشانی سفید :

معروف و مشهور نزد همه ، همه کس او را می شناسد .

گاو خوش آب و علف :

کسی که از هیچ نوع خوردنی روگردان نیست ، هر چه بیش بیاید بدون اکراه و با اشتهای تمام می خورد .

گاوش زاییده است (گاومان دو گوساله زائیده است )

مشکلی برایش  پیش آمده ، زیان و ضروری متوجه او شده

گاو نه من شیر است :

کسی که با یک  حرف یا حرکت ناشایستی همه نیکیها و زحمات خود را ضایع و بی اثر سازد .

گربه به دنه افتاد سگ به شکمبه افتاد

درباره کسی که به خوردن حرص و دلع دارد گفته اند ، پرخود و شکمو

گربه برای رضای خدا موش نمی گیرد :

هیچ کس بودن دریافت اجرت کاری نمی کند ، تلاش و زحمت هر کس برای کسب سود است .

گربه در خانه صاحبش شیر است (همانند سک در خانه صاحبش شیر است )

گربه دستش به گوشت نرسید گفت بو می دهد :

آدم تنبل اگر موفقیتی ندارد آن را از بی اعتباری دنیا فرض کرده و دل خد را خوش می کند .

گربه را از هر طرف بالا بیاندزی چهار دست و پا پایین می آید :

از هر جهت مراقب است تا لطمه ای به منافعش نحورد .

گربه را دم جمله باید کشت :

از آغاز هر کاری باید محکم کاری کرد .

گربه رقصانی کردن (گربه رقصاندن )

اشکال تراشی کردن ، امروز و فردا کردن ، بازی در آوردن

گربه شیر است در گرفتن موش       یک موش است در مصاف پلنگ

دست بالای دست بسیار است :

گربه مسکین اگر پرداشتی          تخم گنجشک از زمین برداشتی

گربه هفت بار جای بچه هایش را عوض می کند :

گربه هفت تا جان دارد :

دغل کاری است جای سخت ومقاوم ، طاقت سختی را ندارد .

گرگ آشتی :

صلحی از روی مصلحت ، آشتی موقتی و ظاهری و نه حقیقی

گرگ باران دیده :

همانند شخص سرد و گرم چشیده ، آدم با تجربه  پخته بودن . ژ

گرگ در لباس میش :

به ظاهر نیکوکار و مصلح ولی در باطن فاسد و ریاکار

گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده :

بدون گناه گرفتار تحعقت و معافذه شدن

همانند : در کوی تو معروفم و از روی تو محروم  گرگ آلوده و یوسف ندریده

گرگ و میش از یک جا می خورند (با هم آب می خورندم )

جایست که عدالت و امنیت برقرار است ، همانند کسی که با کسی کاری نباشد .

گرگ همیشه گرسنه است :

اشخاصی حریص در تمام عمر محتاج و نیازمندند ، همچون چشم تنگ دنیا دار .

گفتند خرس تخم می گذارد و یا بچه می کند ، گفت از این دم بریده هر چه بگویی بر می آید :

از دست آدم رند و همه فن حریف هرکاری بر می آید .

گنجشک امسالی گنجشک پارسالی را قبول ندارد :

چیزی نیاموخته می خواهد ، شخص با تحربه ای را آموزش دهد ، آدم کوته بین و خود خواهیست .

گنجشک چیست که آب گوشش باشد :

چندان قابل نیست که به در و کاری بخورد ، همانند : سگ چیست که پشمش باشد .

گنجشک روزی بودن : ژ

کسی که دست بدهن است ، به اندازه ی گذران خود درآمد دارد .

گوساله بروزگار گاوی گردد :

همانند : گر صبر کنی زغوره هلوا سازم .

گوسفند اما ارضا را تا چاشت نمی چرانند :

با هیچ کس تا پایان درستی نمی کند ، آدم پیمان شکن و سست عهدی است .

گوسفند به فکر جان است و قصاب به فکر دنبه :

همانند هر که به فکر خویشه           کوسه به فکر ریشه

گوسفند به گرگ سپردن :

امانت را به شخص غیر امین سپردن ، همانند کوشت را به گربه سپردن .

گوشت خر دندان سگ :

چنین مرد بدی لایق همان زن است ، همانند این گوشت بکار همان دندان می خورد .

گوشت را باید از بغل گاو برید .

سود و فایده گرفتن از در آمد ناچیز فقرا سزاوار نیست ، توانگران ضا بسترند .

مار از پونه بدش می آید در لانه اش سبز می شود . (در آغوش )

مجبور به همنشینی و هم صحبتی کسی است که از او قنفر است همانند : آمد بسرم از آنچه می ترسیدم .

مار افسون برادر نیست :

سخن و اندرز در مردمان خیانت پیشه اثری ندارد .

مار بد بهتر بود از یار بد :

چرا که از معاشر بد جزء آزار و رنج فراوان نخواهی یافت همانند :

مار بد زخم از زنده بر جان زند          یار بد بر جان و بر ایمان زند

مار پوست خود را می گذارد اما خوی خود را نمی گذارد :

توبه گرگ مرگ است .

خوی بد در طبیعتی که نشست            نرود تا به روز حشر از دست .

مار تا راست نشود به سوراخ نمی رود :

راستی رستگاریست ، راستی رستی ، کسی ندیدم که گم شده از ره راست

مار خفته را نمی زند :

سوء استفاده از غفلت و یا حسن نیست کسی کار پسندیده ای نیست .

مار خوش خط و خال :
خوش ظاهر و بد باطن ، گرگ در لباس میش

مار در آستین پروردن :

آدم شهروی را حمایت کردن ، بدگهری را یاری دادن .

مار که پیر شد قورباغه سوارش می شود :

پیری است و هزار عیب و علت ، همانند پیر را کودک به باز بچه می گیرد .

سگ تازی که آهو گیر گردد       بگیرد آهوش چون پیر گردد

مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد (ریسمان دو رنگ ، ریسمان الیحیه ) :

انسان از هر کس و هر چیز آسیب و یا خشم زخمی ببیند آن را فراموش نمی کند .

زمام عقل به دست هوای نفس مده        که گرد عشقی نگردند مردم هشیار

ماهی از گنده گردد نی زدم :

مفاسد و گمراهیها همیشه از بشیوایان و سر رشته دامان امور سر می زند و موجب فساد در جامعه می شود .

ماهی بزرگ ماهی کوچک را می خورد :

ضعیف تر اسباب استفاده ای است برای بقای قویتر .

ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است :

هر لحظه سودی به چنگ آوردی غنیمت است .

مثل بره : رام و رام

مثل بره بزغاله : دسته پراکنده و بر زمین خفته

مثل بز : چابک و در جست و خیز

مثل بزاخفش : کسی که بدون درک مطلبی آن را می پذیرد و تصدیق می کند . گویند اخفش درس خود را بر بز خویش تکرار می کرد .

مثل بلبل : خوش سخن و فصیح ، خوش آواز

مثل بوقلمون : کسی که دائما رنگ عوض می کند

مثل پالان خر دجال : کاری که به اتمام نرسیده و به تاخیر افتاده

مثل پر کلاغ ، با گیسوی سیاه ، ابروانی با وسعه تند و پر رنگ

مثل پلنگ : متکبر و خود خواه

مثل تازی : سخت لاغ ، مراد سگ تازی است .

مثل جغد : شوم و بدشگون ، با چشمی گرد و بر جسته

مثل خرس : ضربه ، پرخوار ، قوی هیکل

مثل خرس تیرخوورده : بسیار خشمگین و دیوانه بار

مثل خرگوش : گاهی ماده ، گاهی نر

مثل خروس بی محل : حرفی بی موقع و بی جا زدن ، بی دقت جایی رفتن .

مثل خروس جنگی : غوغاگر ، هنگامه طلب

مثل خر : نادان و بردبار

مثل خرچنگ : یکوری رفتن ، کجرو ، واپس رو

مثل چشم خروس : ریز و سرخ رنگ ، لعل گون

مثل جوجه : لرزان ، ضعیف از بیماری یا پیری

مثل چشم آهو : چشم درشت ، شهلا

مثل خرچنگ قورباغه : نوشته و خطی بد

مثل خری که به نعلبند خود نگاه کند : با نظری خشمگین ، کینه توزانه

مثل روباه : حیله گر و محتال

مثل زهر مار : بسیار تلخ ، ترسیده و ناپاک

مثل سگ خشمگین

مثل خاله خرسه : زنی ضربه کر لباسهای زیادی بر تن کرده

مثل خاله سوسکه : دختر خردسال چادر به سر ، دختر بچه های سبزه رو

مثل خانه زنبور : سوراخ سوراخ

مثل سگ اصحاب کهف : همچون مردمان طفیلی

مثل سگ پاشته همه را گرفتن (مثل سگ پاچه همه را گرفتن ) :به همه فحش و ناسزا گفتن

مثل سگ حسن دله : سگ ولگرد ، کسی که به هر کجا وارد می شود ، بی باعثی به هر خانه رود .

مثل سگ زوزه کشیدن : ناله و زاری کردن ، بانگ و فریاد

مثل سگ موس موس کردن : چاپلوس کردن

مثل سگ نازی آباد : به همه می پرد ، خودی و غریبه سرش نمی شود .

مثل سگ و گربه : دو نفر مخالف هم که دائم در نزاعند .

مثل سگ هار : همواره بد دهن و آزار دهنده ، دائما خشمگین

مثل سگ هفت جان دارد : سخت جان است ، مردنی نیست

مثل سوسک سیاه : به شوخی : بچه های سبزه رو را به آن تشبیه می کند

مثل شتر : کسی که هنگام راه رفتن قدمهای بلند و نامنظم بر می دارد نیز پر کینه و کینه توز

مثل طاووس هست : زن خوشخرام ، جذاب و دلربا

مثل طوطی : تکوار کننده سخن آدمی ، بی فکر و منطق

مثل عقرب : زلفان پیچیده ، سخنان گزنده و دلخراش .

مثل عفقای مغرب : نایاب ، عفقا : نام مرغی است که دور از دسترس انسانهاست به سر می برد .

مثل فیل : دارای جثه و هیکلی بزرگ

مثل فیل باید همیشه قوی سرش زد : اگر غافل شود باز رفتار و عادت پیششرا تکرار می کند .

مثل قاطر پیش آهنگ : کسی که زنجیزهای سنگینی از طلاو نقره و زینتهای برخورد می آویزد

مثل قصه چهل طوطی : داستانی که تمامی ندارد ، گفتار طولانی

مثل گاو : پرخواره و نادان ، هزه زن

مثل گاو شیرده : زحمتکش و مفید

مثل گواز شیر خورده : خشمگین و کینه توز

مثل گربه براق شدن : از روی خشم به روی کسی خیره شدن

مثل گربه کوده : ناسپاس قدر نشناس

مثل گردن غاز : گردنی باریک و دراز

مثل گرگ : زیان آور ، سخت جان ، آزار دهنده

مثل گوسفند : رام و تو سری خور ، احمق

مثل گوشت گاو : دیرپز ، نصیحت نپذیر ، رام نشونده

مثل مار : برخود پیچیدن ، پوست انداختن ، سخنان زننده گفتن

مثل مار ضخم خورده : کینه کسی را در دل دارد ، کینه ور

مثل مار گزنده : بر خود پیچان ، درد ضد و نادان

مثل ماهی از آب بیرون افتاده : بیقرار و ناشکیبا ، آشفته و مضطرب  همانند : ماهی برتابه

مثل مرغ پرکنده : پریشان و آشفته

مثل مرغ حق : شب و روز نفرین کنان

مثل مرغ کرج : بریکجا ماندن ، در جایی اقامت داشتن ، جا خوش کردن .

مثل ملخ : لاغر و باریک ، خشک و دراز

مثل مورچه : گرد آورنده آذوقه و توشه ، حریص

مثل مورچه سواری : نا آرام ، پر تحرک ، جنبنده

مثل مورو ملخ : عده زیادی از مردم ، فراوان ، جمعی کثیر .

مثل موش آب کشیده : به شوخی از آب افتادگی و باران خیس شده

مثل میخ طویله خروس : بسیار قد کوتاه

مثل میمون : با حرکات فضحک ، دارای صورتی زشت

مثل یابو : که سرش را به زیر انداخته می رود و زیر پا و جلوی خود را نگاه نمی کند .

محل سگ هم به کسی نگذاشتن : به طور زنتده بی اعتنایی کردن

مرغ را به شغال سپردن : همانند گوشت را به گربه سپردن

مرغ نیست که پایش را بیندم : باید مراقب برخورد دیگران با کودک یا جوان خود بود

مرغ همسایه غاز است : همانند آفتاب خانه همسایه گرمتر است

مرغ یکپا دارد : سر حرفش ایستاده است ، از تصمیم خود بر نمی گردد .

مرگ شتریست که در هر خانه می خوابد : از چنگ مرگ نمی توان گریخت

معبد جای خ بستن نیست : احترام هر جا و مکان را باید رعایت کرد .

مغز خر خورده : بسیار ابله و نادان است ، قدرت تشخیص ندارد .

مغز خر به خود کسی دادن .

کسی را غافل و احمق ساختن ، به کارهای احمقانه وا داشتن

مغز گنجشک خورده :

روده درازی می کند ، بسیار حرف می زند .

مگر این روغن غاز دارد :

از آن تو نیز نیکوست و خود را اسیر خیال خام نساز

مگر پول علف خرس است که بتوان آن را به فراوانی صرف نمود

مگر خر بی بار نمی رود :

مجبور نبودی ظرف به این بزرگی را پرکنی

مگر خرم به گل مانده :

که اینهمه زحمت را تحمل کنم .

مگر خر می خرید :

که اینقدر چانه می زنید ، در کابین  شهر بهای عروس چرا چانه می زنید .

مگر کله (مغز ) گنجشک خوده ای :

چقد پرگویی ، اینقدر وراجی برای چیست ، چقدر حرف می زنی

مگس می پراند :

کاری ندارد ، خیابان گردی می کند ، وقت گذرانی کردن

مگس پرنزدن :

بسیار خلوت بون یا هیچ کس در آنجا نیست .

مور در خانه خود حکم سلیمان دارد :

همانند : سگ در خانه صاحبش شیر است .

موش از دهانش ملغور می دزدد :

آدم ضعیف و ناتوانی است ، بی اراده و بی حال است .

موش اینجا دست به عصا راه می رود :

جایی ایست که هرکس . احتیاط کند و بترسد

موش با ابنان کار نداره اینان با موش کار داره :

همانند : ما با ابول کار نداریم ، ابول با ما دعوا داره

موش به سوراخ نمی رفت جارو به دمش بست :

از عهده کار خود بر نمی آید کار دیگری را هم به عهده می گیرد .

موش دوانیدن ، میان دو نفر را به زبان مهبم زدن :

بین اشخاص نفاق افکندن

موش را آب کشیده می خورد :

شخص حیله گر و زیرک است .

موش کشی کردن :

در کار کسی اخلال و اشکال تراشی کردن .

موش مرده :

آرام حیله گر و مکار ، همانند  آب زیر کاه

موش مردگی در آوردن

خود را رنجورتر و بیمارتر و بیحالتر نشان دادن ، درد خود را بزرگ جلوه دادن .

میش را به گرگ سپردن :

مالی را بدست آدم نامطمئن و غیر امین سپردن ، گوسفند را به گرگ سپردن .

میمون بازی در آوردن :

اداها و کارهای بی معنی کردن ، رقاصی بازی کردن

میمون هر چند زشت تره بازسیش بیشتره :

در مورد درد سرهای آدم مفهام و مزاحم حال دیگران به کار می رود .

نان را پشت خودت ببنید که سگ دنبالت بدود ، نه پشت سگ که تو دنبال او بدوی

همیشه نوعی رفتار و معامله کن که سایرین بر تو نیازمند باشند نه تو به آنها .

نانش به پشت آهو بسته شود :

همانند : نان بدو آب بدو ، تو بدو به دنبالش

نانش به شاخ آهو بسته است :

برای یافتن روزی دائما در تکاپو است .

نانی را برایش پخت که پیش سگ بگذاری آن را بو نمی کند :

موجبات زیان و آزار کسی را فراهم کردن .

ناید از گرگ پوستین روزی (از بلان نیکویی نیاموزی ) .

مثل : کار هر بز نیست خرمن کوفتن

نه پیر را به خر خریدن به خرت ، نه جوان را به زن گفتن :

هر دو در این کار صلاحیت و پختگی ندارد ، حسن انتخاب ندارند .

نه شیر و شتر ، نه دیدار عرب :

عطایت را به فعایت بخشیدم ما نعمتی با قبول جان رحمتی نخواستم .

نه نهد غسل و نه نیش زنبور :

نه آزام بده و نه چنین مهربانی کن . همانند (نه سرم را بشکن و نه گردو به دامنم بریز )

هر جا خرس است جای ترس است :

از معاشرت و معامله با اشخاص احمق و یا ستمگر باید دوری کرد .

هر سگ به در خانه خویش است دلیر :

سگ در خانه صاحبش شیر است .

هر کس خر خود را می راند :

هر کس به فکر منافع خویش می باشد

هرکس خر شد ما پالانیم :

تغییر و تبدیل روش به مازیانی نمی رساند ، با همه می سازیم .

هر که به خرابه افتد پی کلاغ رود :

مثل هر که به دیگ نثیند سیاده برخیزد .

هرکه خری ندارد غمی ندارد :

همانند : آسوده کسی است که خر ندارد .

هر که را طاووس باید جور هندوستان کشد :

همانند : هر که گنج خواهد زنج بد .

هر که یک مغ کمتر دارد یک کیش پیش است :

همانند هر چه مرغ کمتر بخ بخ کمت

نظرات

فعلا نظری ثبت نشده است

RSS نظرات برای دنبال کردن نظر ها.

امکان نظردهی در مورد این مطلب وجود ندارد

Powered by Armin3D.com™ © 2004/2024 - All Rights reserved ® - Contact us