یادم میاد یه روزی که دوم راهنمایی بودم سه ماه تابستان که مدرسه ها تعطیل بود آن هم در زمان شاه به خودم می گفتم چه چیزی را در این سه ماه یاد بگیرم که در همه جا و در همه سن بدردم بخورد  کمی فکر کردم

آخرش به این نتیجه رسیدم که بهترین چیز در این زمان البته زمانهای فراغت یادگیری زبان انگلیسی است به خودم می گفتم احساس می کنم

یک زمانی این زبان خیلی به دردم می خورد حالا کجا و کی و اصلا برای چه در انزمان نمی دانستم

تا اینکه اواخر 3 ماه بود که چند توریست که خارجی بودند از من سوال کردن که کجا می توانند قورباغه یا مار شکار کنند

برای من راستش کمی عجیب بود چون ان موقعها نمی دانستم کسانی هم هستند که غورباقه می خورند

انها حاضر بودند پول هم بدهند

خلاصه من هم نشانی جایی که پر از وزغ و غورباقه بود به انها نشان دادم

و انها نیز به من و دوستانی که در کنار من در ان لحظه بودند پول دادند

و از همه مهمتر اینکه توانستم با انها به زبان انگلیسی حرف بزنم و هم اینکه پولی در بیاورم و بعدها فهمیدم در راهنمایی کردن توریست و جهانگردان

نیاز به دانستن زبان انگلیسی است

تا اینکه  اینترنت آمد و خلاصه اینکه هر چیزی مثبت که ادم یاد بگیرد یک جایی بدرد می خورد

در انزمان تصمیم گرفتم تعمیرات ماشین لوازم برقی و خیلی چیزهای دیگر را از طریق کتاب یاد بگیرم

سن ادم که خیلی پایین است ادم خیلی چیزها را راحتتر یاد می گیرد

حتی در زمینه تجارت در بازار نیز کتابی خوانده بودم که بعدها توانستم یک بازار یاب خوب برای یک شرکت خودرو سازی شوم

و بازاریاب مبل و صندلی و خلاصه هر چیزی که در زمان فراغت یاد گرفتم بدرد من خورد مثلا یکی لوازم داشت اما نمی توانست در بازار بفروشد چون

خجالت می کشید یعنی نمی توانست چگونه بفروشد وقتی یکبار برای او کار کردم اون از کارم خوشش امد و همیشه به من می گفت تا کالایش را بفروشم که اون هم پول خوبی میداد

حتی وقتی که خیلی بزرگتر شدم خودم بازاریاب خودم شدم واقعا که یادگیری در زمان بچگی ان هم زبان انگلیسی یک چیز دیگر است اصلا حالا که اصلا ضروری است