اولین بار که یک ادم وسواسی رو دیدم ولی نمی دونستم که ادم وسواسی چی هست و اصلا چه جوری فکر می کنه و از زندگی چی میخواهد. کلاس دوم راهنمایی بودم تقریبا شاگرد زرنگ کلاس یا حداقل متوسط بودم و رد نمی شدم یک همسایه ای داشتیم در کوچه ما یک روز پدرش منو دید گفت پسر من 2 سال هست که نمیتونه کلاس پنجم ابتدایی را قبول بشه به تو پول می دهم به شرطی که پسرم قبول شود قبول کردم هر روز می رفتم به اون یاد می دادم اما اون به جای اینکه درس یاد بگیره نقاشی می کشید یک نردبان نقاشی می کرد روی دیوار می گذاشت و یک پنجره پشت پنجره یک دختر زیبا می کشید گفتم تو باید درس بخونی قبول بشی تا به این دختر همسایه برسی تازه تو فقط 12 سال سن داری دهانت بوی شیر میده گفت بالا بری پایین بیای درس نمی خونم نمیتونم بخونم کله ام کمار نمی کنه گفتم از پدرت پول می گیرم که تو رو قبول کنم اگر درس نخونی به بابات میگیم کتک میخوری زور یاد می گیری و اگر قبول بشی به تو قول میدم با اون دختر ازدواج کنی گفت من فرنگیس رو خیلی دوست دارم تو نمی دونی عاشقی یعنی اما اون قبول کرد درس بخونه قبول بشه یک روز که از حیاط خانه انها می رفتم به سمت خانه انها لباسهایی را که شسته بودند اویزان کرده بودند بر روی طنابی بگو خوب گفتم خوب تا افتاب بخوره خوب بشه خانه ها هم بعضی ها دیوار داشتند بعضی ها نداشتند از انجا که رد شدم مادرش گفت از اون لباسها که رد شدی بدنت به انها خورد گفتم نمی دونم فکر نمی کنم خورده باشه رفتم بالا پسرش گفت کاش میگفتی نخورد چون الان همه اون لباسها را 3 بار باید بشوره تعجب کردم گفتم فرض کن خورده باشه من که کثیف نیستم گفت مادرم این فرمیه……………….. گفتم تو که خیلی سنت کمه گفت اول شاگرد میشم شاگرد مینی بوس بابام میشم کم کم رانندگی یاد می گیرم میرم اموزشگاه سنم که 18 سال در ایین نامه راهنمایی رانندگی شرکت میکنم تا گوافینامه بگیرم من عاشق رانندگی هستم راستش رو بخواین اخرش راننده شد با ون دختر همسایه هم ازدواج کرد و کلاس پنجم را هم قبول شد ولی دیگه ادامه نداد اولین بار که یک ادم وسواسی رو دیدم ولی نمی دونستم که ادم وسواسی چی هست و اصلا چه جوری فکر می کنه و از زندگی چی میخواهد. کلاس دوم راهنمایی بودم تقریبا شاگرد زرنگ کلاس یا حداقل متوسط بودم و رد نمی شدم یک همسایه ای داشتیم در کوچه ما یک روز پدرش منو دید گفت پسر من 2 سال هست که نمیتونه کلاس پنجم ابتدایی را قبول بشه به تو پول می دهم به شرطی که پسرم قبول شود قبول کردم هر روز می رفتم به اون یاد می دادم اما اون به جای اینکه درس یاد بگیره نقاشی می کشید یک نردبان نقاشی می کرد روی دیوار می گذاشت و یک پنجره پشت پنجره یک دختر زیبا می کشید گفتم تو باید درس بخونی قبول بشی تا به این دختر همسایه برسی تازه تو فقط 12 سال سن داری دهانت بوی شیر میده گفت بالا بری پایین بیای درس نمی خونم نمیتونم بخونم کله ام کمار نمی کنه گفتم از پدرت پول می گیرم که تو رو قبول کنم اگر درس نخونی به بابات میگیم کتک میخوری زور یاد می گیری و اگر قبول بشی به تو قول میدم با اون دختر ازدواج کنی گفت من فرنگیس رو خیلی دوست دارم تو نمی دونی عاشقی یعنی اما اون قبول کرد درس بخونه قبول بشه یک روز که از حیاط خانه انها می رفتم به سمت خانه انها لباسهایی را که شسته بودند اویزان کرده بودند بر روی طنابی بگو خوب گفتم خوب تا افتاب بخوره خوب بشه خانه ها هم بعضی ها دیوار داشتند بعضی ها نداشتند از انجا که رد شدم مادرش گفت از اون لباسها که رد شدی بدنت به انها خورد گفتم نمی دونم فکر نمی کنم خورده باشه رفتم بالا پسرش گفت کاش میگفتی نخورد چون الان همه اون لباسها را 3 بار باید بشوره تعجب کردم گفتم فرض کن خورده باشه من که کثیف نیستم گفت مادرم این فرمیه………………..
گفت دوست دارم راننده بشم حوصله درس خواندن را ندارم
Comments Off on گفت دوست دارم راننده بشم حوصله درس خواندن را ندارم
نظرات
فعلا نظری ثبت نشده است
RSS نظرات برای دنبال کردن نظر ها.
امکان نظردهی در مورد این مطلب وجود ندارد