درد لاعلاجی به گربه می گوید آعاباجی : (اصطلاح قدیمی تر از در و لاعلاجی بر خر می گوید خانم باجی )
از روی گرفتاری و ناچاری چاپلوسی می کند تا کارش بگذارد .
از دماغ فیل افتاده :
به خود مغرو و متکبر بودن ، خود بینی فراوان داشتن ، برتری جویی
از دیوار شکسته و سگ درنده وزن سلیطه باید ترسید :
از محیط بد و آدم بد دهن و معاشر زیان آور دوری کن .
اسب پیش کشی دندانش را نمی شمارند :
به هدیه و بخشش کسی هر چند ناچیز باشد ایراد نمی گیرند .
اسب را گم کردن و پی نعلش گشتن :
اصل مطلبی را گذاشتن و دنبال نشانه های آن رفتن .
اگر دیر آمد شیر آمد :
هر چند تاخیر دارم ولی در انجام دادن کار موفق بوده ام ، با دست پر و فاتح برگشته ام .
اگر او سار بوند می دوند شتر را کجا بخوابوند :
آدم با تجربه و کار آزموده صلاح کار خود را بهتر می داند .
اگر مهمان یکی باشد میزبان گاو می کشد
اگر توقع در حد تصورات باشد انسان باشد پذیرفتنی است .
اوضاع قمر در عقرب است :
همه چیز در هم ریخته و در حال آشفتگی است ، میانه آنها بهم هورده و خصومت شدیدی پید کرده اند .
انگور خوب نیب شغال می شود
معمولا چیزهای خوب و پسندیده به دست از او ناباب و ناسزاوار می افتد .
اینجا خر را با نعل داغ می کند :
هر کس هر کاری خواست نمی تواند ، حساب و کتابی در کار است .
اینجا نشد یک جای دیگر این خر نشد یک خر دیگر :
هر جا باشد کار یک لغمه نان را پیدا می کنیم ، دنیا بزرگه .
این شتری که در خانه ای همه کس خوابیده است :
انفاقاتی مثل مرگ و بیماری برای همه است
باج به شغال نمی دهد
به زور و قلدری کسی تسلیم نشدن ، زیر و بار زور نرفتن .
با خرس به جوال رفتن :
با شخص بی ادب و خثنی در افتادن ، سر و کله زدن با افراد ناباب .
با زبان خوش مار را می توان از سوراخ بیرون آورد :
در برخورد بامردم صلاحیت و طلاحات هر شکلی حل بسازد .
به اسب شاه یابو گفتن (گفته است یابو ) :
حرف برخورنده ای به کسی زدن ، آدم منمیروی را رنجاندن
با شیر اندرون شد و با جان بدر شود :
خویی که در کسی نشست هرگز ترک نمی شود
به آهو می گوید بدو و به تازی می گوید بگیر :
کار کسی است که با گفته های شیطنت آمیز مردم را به جان هم بیاندازد .
به بوی کباب آمدیم ، دیدیم . خر داغ می کنند خیال کرده است علی آباد هم شهری است.
در طلب سود ، زیان کردن
بر دشت آهوی ناگرفته نبخش :
همانند پوست خرس شکار نشده را نفروش .
به روباه گفتند کوشاهدت گفت دمم
آدم مکار هر جوابی در آستین دارد ، شاهدی می آورد خودش زینفع است
بزک نمیر بهار می یاد کمبوزه با خیار می یاد (کمبوزه ) :
وعده دورو دراز دادن به کسی که اکنون شما نیز سوز چیزی است
به شترمرغ گفتند بار ببر گفت مرغم گفتند پرواز کن گفت شترم .
مانند هر کس که سعی می کند به هر بهانه ای که شده شانه از زیر کار در ببرد .
به گربه گفتند فضله ات درمان است خاک رویش ریخت
بلبلان خاموش و خر در عرعر است :
صدای ناهنجار و غیر قابل تحمل آواز هر کس ، آواز خر در چمن
بلبلپیش یا بلبل است یا جوجه است پر در نیاوردن یا پیر است پرش ریخته
اظهار نظر خلاف و نادرست .
برمرغشان نمی توان گفت کیش (مرغشان ) :
مردمانی جنجالی و خود خواهند ، متکبر و از خود راضی اند ، نمی توان گفت بالای چشمتان ابرو است .
بوقلمون صفت بودن :
کسی که هر لحظه به رنگی و حالتی در می آمد ، بر اصولی پابند نبودن .
پاروی دم سگ گذاشتن :
آدم بد دهنی را تحریک کردن و به خشم آوردن
پای ملخ نزد سلیمان بردن :
هدیه ناچیزی است ونا قابل شما را ندارد
پشه چوپر شد بزند بیل ا (… با همه تندی صلابت در اوست . )
همانند آری به اتفاق جهان می توان گرفت
پشه فکرش زده است
به کوچکترین آرزه و درو مختص چقدر آه و ناله سر می دهد ، انگار پشه لگدش زدش است ، نازک نانجی است .
پول علف خرس نیست .
چیز عفت و بی ارزش نیست که روی زمین ریخته باشند .
پی خر مرده می ره تا نعلش را بکشید (بکند)
از روی احتیاج حاضر است دست به هر کاری بزند ، دنبال مال عفت بی صاحبی است
پیش و گرگ رفتن
دانسته و فهمیده خود را به خطر انداختن ، دست به کار می زدن که ایجاد دردسر کند
تا پاروی دم سگ نگذارند پارس نمی کند :
آدم صعیفی است اگر آزار و ستم ببیند بر آشفته و خشمگین می شود .
تا روباه شده بود در چنین سوراخی گیر نکرده بود :
با همه زرنکی ایش به چنین تنگنایی در نمانده بود .
تا گوساله گاو شود دل مادرش آب شود :
همانند مهلتی بایست تا خون شیر شد . زحمتها باید کشید تا بچه ای بزرگ شود ، جگرها خون شود تا یک پسر مثل پدر شود .
توبه گرگ مرگ است .
شخص ستمگر و شدید چنان به خوی بد دچار است که عادت او شده و چاره ای ندارد جزء مرگ .
توی دهن شیر می رود و بیرون می آید .
جایی که شتر بود به یک غاز (… خر فیمت واقعی ندارد )
وقتی که به موجود اشخاص ارجمند توجهی نمی شود ، دیگران در حساب نمی آیند .
جان کندن خر خوردن یابو :
زحمت را یکی می کشد و استفاده اش را دیگری می برد .
جوجه را آخر پاییز می شمارند :
نتیجه و مانده هر کار و هر چیزی در پایان بدست می آید . آنچه باقی می ماند حساب است .
جوجه را هم در عزا سر می برند هم در عروسی :
از وجود اشخاص کار آمد در همه جا استفاده می شود ، کار و زحمت همیشه به عهده افراد زحمتکش و سر به زیر است .
جیبش را تار عنکبوت گرفته :
حتی یک شاهی در جیب ندارد ، آس و پاس و مفلس است .
چشمهایش سگ دارد :
اندام و رفتارش بیننده را جذب می کند ، آدم شیفته او می شود .
حاجی مرد و شتر خلاص :
از درد سر و اذیت و آزارهایی یافت ، رنج و زحمت پایان پذیرفت
حرف صد تا یه غاز زدن :
سخنان بی ازشی به زبان آوردن ، حرف مفت ردن .
حکم جوجه خروسش فرموده :
زن سالمندی که شوهر جوانت کرده ، به کنایه لابد داروی که پزشک تجویز کرده .
خاله سوسکه به بچش می گوید قربان دست و پای بلوریت :
برای همه فرزند عزیز و دلپسند است ، کنایه به زنان بچه ندیده است .
خانه خرس و بادیه مس :
از کسی چیزی بخاه که در توان و امکان او باشد .
خدا خر را شناخت شاخش نداد .
با اینکه عاجزی چنین مردم آزاری و گرنهچه آتشیی که به پا نمی کردی .
خر است و یک کمیل جو .
همان سهم و قسمت ناچیز است و افزوده نمی شود .
خربزه شیرین نسیب کفتار می شود :
معمولا هر چیز خوب بدست کسی می افتد که لیاقت آنرا ندارد .
خر بیار و باقلا بار کن ( معرکه بار کن )
آنقدر بی آبرویی و دردسر فراهم آمده که اندازه نداره
خرت به چند است ؟
اعتنا به آدم نمی گذارد و حتی هیچ کس نمی پرسد خرت به چند است .
خر تب می کند سگ سرفه سیاه :
چه طور در هوای به این گرمی این همه لباس کلفت تنت را تحمل می کنی .
خرت را بران ، خر خدت را بران .:
چه کار بر حرف این و آن داری به کار خدت برس .
خر تو خر بودن (خرتو خری ) :
یعنی جایی که نظم و ترتیب نباشد هر کس دلش هر کاری خواست می کند
خر حمالی کردن
برای کسی کار مفت و مجانی انجام دادن .
خر خالی یورتمه می رود :
به وقت کار راه نمی رود حالا که باری ندارد می دود .
خرد خود را از پل گذرانذن :
در جریان کارها تنها به فکر منافع خود بودن .
خر را گم کرده و پی پالانش می گردد :
نقد را گذاشتی دنبال نسیه می روی همانند شتر را کم کرده و دنبال مهارش می گردد .
خر رنک کردن : همانند سر شیطان را هم کلاه می گذارد .
خوب می تواند آدم ساده ای را گول بزند .
خر رو به طویله تند می رود (می دود) :
کسی که سود خود را در کاری یا چیزی ببیند در پی جویی آن شتاب دارد
خرس تخم می گذارد یا بچه می زاید :
بعید نیست به هر حلیه شده یکی از این دو کار را انجام دهد .
خر سواره شده را حساب نمی کند (خرسواری را ) :
هم از خویش و هم از خویشتن غافل و بی اطلاع است .
خر سواری یک عیب پیاده شدن از خر دو عیب است :
برای بر طرف کردن آثار یک عمل ناثواب دست به کار بدتری زدن .
خرش به گل مانده است :
کمیش لنگ شده ، در گرداندن زندگی خود لنگ مانده
خرش خوب می رود :
حرفش را می خوانند ، صاحب موقعیت و نفوذ است .
خرش کن ، افسار بیار سرش کن :
با زبان چرم و نرم او را رام کن و سپس منظور خود را انجام بده .
خر کویم را نعل کردن :
سیبل کسی را چرب کردن ، بوحیله رشوه و دادن حق و حساب کار خود را بیش بردن .
خر که جو دید کاه نمی خورد :
پس از چثیدنغذای خوشمزه کسی به نان خالی توجه نمی کند .
خر ما از کره گی دم نداشت .
برای اینکه بیشتر از این دچار ضرر نشویم از طلب قبلی هم صرف نظر کردیم ، از درخواست و صحبت خود برگذشتم .
خرمگس معرکه شدن :
پریدن در میان گفتگوی دیگران و خود نمایی کردن ، با حرفها و حرکات بی موقع خود مزاحم دیگران شدن .
خر نخریده آخور نبد: همانند چاه نکنده ضار ندزد ، گاو نوزدیده آخو نبند .
خر نزائیده هنوز کره است :
به شوخی درباره دختران بزرگسالی گفته می شود که هنوز خود را در خور شوهر کردن می دانند .
خر وامانده معطل یک چش است :
برای اینکه تنبلی و استراحت کند منتظر فرصت و بهانه است .
خروس بی محل بودن :
کار را بی موقع و نسنجیده انجام دادن ، حرف بیجا زدن .
خروسش می خواند :
اوضاعش روبراه است ، پول فراوانی دارد . کبکش می خواند .
خر همان خر است پالانش عوض شده :
همان آدم تو خالی و همیشگی است ، فقط ظاهر نیست خود را عوض کرده
خریت ارثی نیست ، خدا داده است :
به شوخی ، از او جز کارهای احقمانه انتظا دیگری نباید داشت .
خری که از خری وا بماند باید یال و دمش را برید :
انسانی که از فتار خود ا با سایرین نمی داند ، قابل معاشرت نیست .
خواب خرگوشی :
غفلت داشتن از آنچه در اطراف می گذرد ، خود را به خواب زدن ، بی خبر وانمود کردن .
خود را به موش مردگی زدن :
خود را ضعیف و ناتوان نشان دادن ، عاجز نمایی .
در کف شیر خو نخواره ای غیر تسلیم و رضا کوچاره ای (شرح از فرهنگ عوام )
شهری است که مرحوم فروغی به جهت تسکین آلام اسدی نایب التولیه آستان قدس رضوی نوشته و به مشهد فرستاده بود .
دستش به دم گازی بند شده است .
خلاف آنچه می گوید گشایشی در کارش بیداست :
در حرفهایش صادق نیست .
دنبه را به دست گربه سپردن :
امانت را بودست غیر امین سپردن
دندان اسب پیشکش را نمی شمارند :
به کم و زیاد و خوب هدیه ایراد نمی گیرند .
دوستی خاله خرسه :
دلسوزی و محبتی که زیان آن بیشتر باشد .
دهن سگ همیشه باز است .
آدمی تندویه دهن ، کارش غیبت کردن از این و آن است .
دهنش بوی شیر می دهد :
جوان و کم تجربه است ، با اینکه داخل بزرگتر هاست هنوز آدم خاصی است .
دیوار موش دارو موش هم گوش دارد :
همه دیوار موش هم گوش دارد :
همه جا گوش تیزی وجود دارد تا براحتی از مطالب خصوصی گوینده آگاه باشد .
روی سگ کسی بالا آمدن :
از شدت نا راحتی به این و آن پریدن ، تندی و پرخاش نمودن .
ریشه اش را ملخ خورده :
هر چه بوده از بین رفته ، کمیاب و نادرست .
زبان خر را خلج می داند :
به شرفی این دو نفر بهتر به حال و احوال یکدیگر آشنایند ، جیک بوک هم را می دانند .
زورش به خر نمی رسید پالانش را می زند :
دق و دلی خود ا سر دیگری خالی می کند ، حریف قویتر از خودش نیست ، زه خود را به آدم ضعیف تر می یزد .
سر گنجشک خورده است :
زیاد پرحرفی می کند ، بسیار پر گو و واج است .
سگ لزودم مردم آزار به :
همانند سگ بر آن آدمی شهرف دارد که دل و دمان بیازارد
سگ بخورد بیشو از گرگ می رود :
هضم کردن چنین غذایی کار هر کس نیست ، غذای بدو ناپخته ای است .
سگ پاچه صاحب خودش را نمی گیرد .
همانند : چاقو دستداش ا نمی برد ، حق شناس و وفادار است ، حق نان و نمک صاحب خود را نگه می دارد .
سگ چیست که پشمش باشد .
برای خودش ارزشی ندارد چه برسد برای دیگران
سگ خانه باش کوچک خانه نباش :
سگ در خانه صاحبش شیر است :
آرامش و دل گرمی هر کس در دیار خویش صیهر است همانند شهر خویش هر کس شهریار است
سگ دوزدن :
برای کسب لقمه نانی تلاش و دوندگی کردن
سگ را گشوده سنگ را بسته اند :
تا عده ای دور از عدالت و بر اساس ظلم در جیره اند .
سگ زرد برادر شغال است :
در شرارت و بدی یکسان می باشند ، دست کمی از یکدیگر ندارند .
سگش به از خودش است :
اشکالاتی در کارش است ، می شود گفت خوب است . اما کم و بیش ایراد هم دارد (این مثل معمولا در برخورد با بعضی از اطفال گفته می شود )
سگ صلحبش را نمی شناخت :
ازدحام عضیمی از مردم وجود آمده بود همانند : جای سوزن انداختن نبود .
سگ هارم نگرفته است
بی جهت خشمگین و تند شده ام ، بنا به علتی از کوره در رفته ام .
سگی به بامی جسته گودش به او نشسته :
درباره کسی گفته شده که به جهت داشتن نسبت خویشاوندی با خانواده سرشناسی به خود ببالد و به رخ سایرین بکشد .
سگ مفت کلاغ هم مفت :
خرجی که برایت ندارد هر قدر می خواهی استفاده کن ، معطل چه هستی .
شتر در خواب بیند پنبه دانه :
آدم گرسنه خواب نان تازه را می بیند ، هرکس در هوای مطلوب خویش است .
شتر دیدی ندیدی :
ازی که نباید گفت به زبان نیاور ، شتر دیدی ؟ جای پایش را هم ندیدم .
شتر را چه به علاقنبدی :
چیزی بگو که به عقل بگنجد ، کار بوزینه نیست نجاری دست و پای شتر را چه به علاقبندی
شتر را گفتند چرا شاشت پس است ، گفت چه چیزم مثل همه کس است :
جواب بی منطق و سر بالا دادن ، بی بند و باری ، لاقیدی در کار
شتر سواری و دولادولا :
پوشیده نگه داشتن سر یا جریانی که بر همه آشکار و روشن است .
شتر گاو پلنگ :
جمع ناهمگون و درهم و برهم ، ترکیبی از اشخاص نامتناسب ، همانند :
از یک طرفی مجلس ماشیک و قشنگ از یک طرفی عرصه به ملیون تنگ
قانون حکومت نظامی و فشار اینست حکومت شتر گاو و پلنگ
شتر مرد و حاجی خلاص :
کارش خاتمه پذیرفت ، به انتهای کارش رسید آبها از آسیاب افتاد .
شتر نقاره خانه است :
گوشش به حرفهای تو بد هکارنیست ، توجه به گفته هایت ندارد .
شغال شیر مازنداران را نگیرد جز سگ مازندانی
از پس چنین کسی همچون او آدمی بر می آید .
غفره شتری آمدن
ناز کردن لوس و بی مزه ، همانند : ناز خرکی کردن .
فیل زنده و مرده اش صد تومان است (فیل زنده اش هزار تمان ، مرده اش هم هزار تومان ) (فیل زنده و مرده ندارد )
ارزش شخص نکوکار چه در زندگی و چه پس از مرگ به یک میزان است .
فیلش یاد هندوستان کرده :
به یاد عوالم خوش گذشته ها افتاده
فیل و فنجان بودن :
نظیر دو شکل نا برابر و چیز غیر قابل قیاس .
قسمت را باور کنم یادم خروس را :
از طواهر حالت پیداست که حرف راست نمی زنی .
قمر در عقرب شدن :
بهم ریختن اوضاع و احوال ، شلوغ بلوغ شدن .
کار بوزیند نیست نجاری :
همانند : کسی را بهر کاری ساختند ، خرس و نجاری
کار حضرت فیل است :
کاری سخت و مشکل و پر دردسر است ، کار هر کس نیست .
گاه پیش سگ و استخوان بیش خر نهادن :
کاری به رویه و وارونه انجام دادن ، کار را به کاردان بسپردن
کبک است سرش را زیر برف می کند:
کسی را نمی بیند و از جایی خبر ندارد و خیال می کند کسی هم او را نمی بیند .
کبکش خروس می خواند :
شنگول و شاد و سرحال است .
کبوتر با کبوتر باز با باز کند هم جنس با هم جنس پرواز
کبوتر پر قیچی :
کبوتر دست آموز ، همچنین کسی که به وسیله او بتوان دیگری را به سوی خود جلب کرد .
کسی که خر را بالا ببرد پایین هم می تواند بیاورد .
سر رشته ورمز هر کاری در دست کننده آن است .
کلاغ از وقتی بچه دار شد شکم سیر به خود ندید :
وقتی معاش تنگ بود محرومیت حتمی است ، بچه دار شدن فقر و مردم کم بضاعت بدون زحمت و درد سر نیست .
کلاغ سر لانه خودش قارقار نمی کند :
به خویشان و نزدیکان ناسزا گویی شایسته نیست .
کسی می دانه که گربه کجا تخم می گذارد :
کسی سر از کارش در نمی آورد . بسیار زرنگ و حقه باز است .
کینه بشری داشتن :
عداوت را در دل گذاشتن ، بسیار بد دل بودن .
گاوان و خران بار بردار به ز آدمیان مردم آزار
مردم داری و محبت به هضوع شرط انسانیت است .
گاوبندی داشتن :
بین دو یا چند نفر زد و بندی در کار بودن ، با کسی بندوست کردن .
گاوی شاخ و دم :
آدم تنومند شودیده واقعی ، همانند غل بی شاخ و دم
گاو پیشانی سفید :
معروف و مشهور نزد همه ، همه کس او را می شناسد .
گاو خوش آب و علف :
کسی که از هیچ نوع خوردنی روگردان نیست ، هر چه بیش بیاید بدون اکراه و با اشتهای تمام می خورد .
گاوش زاییده است (گاومان دو گوساله زائیده است )
مشکلی برایش پیش آمده ، زیان و ضروری متوجه او شده
گاو نه من شیر است :
کسی که با یک حرف یا حرکت ناشایستی همه نیکیها و زحمات خود را ضایع و بی اثر سازد .
گربه به دنه افتاد سگ به شکمبه افتاد
درباره کسی که به خوردن حرص و دلع دارد گفته اند ، پرخود و شکمو
گربه برای رضای خدا موش نمی گیرد :
هیچ کس بودن دریافت اجرت کاری نمی کند ، تلاش و زحمت هر کس برای کسب سود است .
گربه در خانه صاحبش شیر است (همانند سک در خانه صاحبش شیر است )
گربه دستش به گوشت نرسید گفت بو می دهد :
آدم تنبل اگر موفقیتی ندارد آن را از بی اعتباری دنیا فرض کرده و دل خد را خوش می کند .
گربه را از هر طرف بالا بیاندزی چهار دست و پا پایین می آید :
از هر جهت مراقب است تا لطمه ای به منافعش نحورد .
گربه را دم جمله باید کشت :
از آغاز هر کاری باید محکم کاری کرد .
گربه رقصانی کردن (گربه رقصاندن )
اشکال تراشی کردن ، امروز و فردا کردن ، بازی در آوردن
گربه شیر است در گرفتن موش یک موش است در مصاف پلنگ
دست بالای دست بسیار است :
گربه مسکین اگر پرداشتی تخم گنجشک از زمین برداشتی
گربه هفت بار جای بچه هایش را عوض می کند :
گربه هفت تا جان دارد :
دغل کاری است جای سخت ومقاوم ، طاقت سختی را ندارد .
گرگ آشتی :
صلحی از روی مصلحت ، آشتی موقتی و ظاهری و نه حقیقی
گرگ باران دیده :
همانند شخص سرد و گرم چشیده ، آدم با تجربه پخته بودن . ژ
گرگ در لباس میش :
به ظاهر نیکوکار و مصلح ولی در باطن فاسد و ریاکار
گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده :
بدون گناه گرفتار تحعقت و معافذه شدن
همانند : در کوی تو معروفم و از روی تو محروم گرگ آلوده و یوسف ندریده
گرگ و میش از یک جا می خورند (با هم آب می خورندم )
جایست که عدالت و امنیت برقرار است ، همانند کسی که با کسی کاری نباشد .
گرگ همیشه گرسنه است :
اشخاصی حریص در تمام عمر محتاج و نیازمندند ، همچون چشم تنگ دنیا دار .
گفتند خرس تخم می گذارد و یا بچه می کند ، گفت از این دم بریده هر چه بگویی بر می آید :
از دست آدم رند و همه فن حریف هرکاری بر می آید .
گنجشک امسالی گنجشک پارسالی را قبول ندارد :
چیزی نیاموخته می خواهد ، شخص با تحربه ای را آموزش دهد ، آدم کوته بین و خود خواهیست .
گنجشک چیست که آب گوشش باشد :
چندان قابل نیست که به در و کاری بخورد ، همانند : سگ چیست که پشمش باشد .
گنجشک روزی بودن : ژ
کسی که دست بدهن است ، به اندازه ی گذران خود درآمد دارد .
گوساله بروزگار گاوی گردد :
همانند : گر صبر کنی زغوره هلوا سازم .
گوسفند اما ارضا را تا چاشت نمی چرانند :
با هیچ کس تا پایان درستی نمی کند ، آدم پیمان شکن و سست عهدی است .
گوسفند به فکر جان است و قصاب به فکر دنبه :
همانند هر که به فکر خویشه کوسه به فکر ریشه
گوسفند به گرگ سپردن :
امانت را به شخص غیر امین سپردن ، همانند کوشت را به گربه سپردن .
گوشت خر دندان سگ :
چنین مرد بدی لایق همان زن است ، همانند این گوشت بکار همان دندان می خورد .
گوشت را باید از بغل گاو برید .
سود و فایده گرفتن از در آمد ناچیز فقرا سزاوار نیست ، توانگران ضا بسترند .
مار از پونه بدش می آید در لانه اش سبز می شود . (در آغوش )
مجبور به همنشینی و هم صحبتی کسی است که از او قنفر است همانند : آمد بسرم از آنچه می ترسیدم .
مار افسون برادر نیست :
سخن و اندرز در مردمان خیانت پیشه اثری ندارد .
مار بد بهتر بود از یار بد :
چرا که از معاشر بد جزء آزار و رنج فراوان نخواهی یافت همانند :
مار بد زخم از زنده بر جان زند یار بد بر جان و بر ایمان زند
مار پوست خود را می گذارد اما خوی خود را نمی گذارد :
توبه گرگ مرگ است .
خوی بد در طبیعتی که نشست نرود تا به روز حشر از دست .
مار تا راست نشود به سوراخ نمی رود :
راستی رستگاریست ، راستی رستی ، کسی ندیدم که گم شده از ره راست
مار خفته را نمی زند :
سوء استفاده از غفلت و یا حسن نیست کسی کار پسندیده ای نیست .
مار خوش خط و خال :
خوش ظاهر و بد باطن ، گرگ در لباس میش
مار در آستین پروردن :
آدم شهروی را حمایت کردن ، بدگهری را یاری دادن .
مار که پیر شد قورباغه سوارش می شود :
پیری است و هزار عیب و علت ، همانند پیر را کودک به باز بچه می گیرد .
سگ تازی که آهو گیر گردد بگیرد آهوش چون پیر گردد
مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد (ریسمان دو رنگ ، ریسمان الیحیه ) :
انسان از هر کس و هر چیز آسیب و یا خشم زخمی ببیند آن را فراموش نمی کند .
زمام عقل به دست هوای نفس مده که گرد عشقی نگردند مردم هشیار
ماهی از گنده گردد نی زدم :
مفاسد و گمراهیها همیشه از بشیوایان و سر رشته دامان امور سر می زند و موجب فساد در جامعه می شود .
ماهی بزرگ ماهی کوچک را می خورد :
ضعیف تر اسباب استفاده ای است برای بقای قویتر .
ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است :
هر لحظه سودی به چنگ آوردی غنیمت است .
مثل بره : رام و رام
مثل بره بزغاله : دسته پراکنده و بر زمین خفته
مثل بز : چابک و در جست و خیز
مثل بزاخفش : کسی که بدون درک مطلبی آن را می پذیرد و تصدیق می کند . گویند اخفش درس خود را بر بز خویش تکرار می کرد .
مثل بلبل : خوش سخن و فصیح ، خوش آواز
مثل بوقلمون : کسی که دائما رنگ عوض می کند
مثل پالان خر دجال : کاری که به اتمام نرسیده و به تاخیر افتاده
مثل پر کلاغ ، با گیسوی سیاه ، ابروانی با وسعه تند و پر رنگ
مثل پلنگ : متکبر و خود خواه
مثل تازی : سخت لاغ ، مراد سگ تازی است .
مثل جغد : شوم و بدشگون ، با چشمی گرد و بر جسته
مثل خرس : ضربه ، پرخوار ، قوی هیکل
مثل خرس تیرخوورده : بسیار خشمگین و دیوانه بار
مثل خرگوش : گاهی ماده ، گاهی نر
مثل خروس بی محل : حرفی بی موقع و بی جا زدن ، بی دقت جایی رفتن .
مثل خروس جنگی : غوغاگر ، هنگامه طلب
مثل خر : نادان و بردبار
مثل خرچنگ : یکوری رفتن ، کجرو ، واپس رو
مثل چشم خروس : ریز و سرخ رنگ ، لعل گون
مثل جوجه : لرزان ، ضعیف از بیماری یا پیری
مثل چشم آهو : چشم درشت ، شهلا
مثل خرچنگ قورباغه : نوشته و خطی بد
مثل خری که به نعلبند خود نگاه کند : با نظری خشمگین ، کینه توزانه
مثل روباه : حیله گر و محتال
مثل زهر مار : بسیار تلخ ، ترسیده و ناپاک
مثل سگ خشمگین
مثل خاله خرسه : زنی ضربه کر لباسهای زیادی بر تن کرده
مثل خاله سوسکه : دختر خردسال چادر به سر ، دختر بچه های سبزه رو
مثل خانه زنبور : سوراخ سوراخ
مثل سگ اصحاب کهف : همچون مردمان طفیلی
مثل سگ پاشته همه را گرفتن (مثل سگ پاچه همه را گرفتن ) :به همه فحش و ناسزا گفتن
مثل سگ حسن دله : سگ ولگرد ، کسی که به هر کجا وارد می شود ، بی باعثی به هر خانه رود .
مثل سگ زوزه کشیدن : ناله و زاری کردن ، بانگ و فریاد
مثل سگ موس موس کردن : چاپلوس کردن
مثل سگ نازی آباد : به همه می پرد ، خودی و غریبه سرش نمی شود .
مثل سگ و گربه : دو نفر مخالف هم که دائم در نزاعند .
مثل سگ هار : همواره بد دهن و آزار دهنده ، دائما خشمگین
مثل سگ هفت جان دارد : سخت جان است ، مردنی نیست
مثل سوسک سیاه : به شوخی : بچه های سبزه رو را به آن تشبیه می کند
مثل شتر : کسی که هنگام راه رفتن قدمهای بلند و نامنظم بر می دارد نیز پر کینه و کینه توز
مثل طاووس هست : زن خوشخرام ، جذاب و دلربا
مثل طوطی : تکوار کننده سخن آدمی ، بی فکر و منطق
مثل عقرب : زلفان پیچیده ، سخنان گزنده و دلخراش .
مثل عفقای مغرب : نایاب ، عفقا : نام مرغی است که دور از دسترس انسانهاست به سر می برد .
مثل فیل : دارای جثه و هیکلی بزرگ
مثل فیل باید همیشه قوی سرش زد : اگر غافل شود باز رفتار و عادت پیششرا تکرار می کند .
مثل قاطر پیش آهنگ : کسی که زنجیزهای سنگینی از طلاو نقره و زینتهای برخورد می آویزد
مثل قصه چهل طوطی : داستانی که تمامی ندارد ، گفتار طولانی
مثل گاو : پرخواره و نادان ، هزه زن
مثل گاو شیرده : زحمتکش و مفید
مثل گواز شیر خورده : خشمگین و کینه توز
مثل گربه براق شدن : از روی خشم به روی کسی خیره شدن
مثل گربه کوده : ناسپاس قدر نشناس
مثل گردن غاز : گردنی باریک و دراز
مثل گرگ : زیان آور ، سخت جان ، آزار دهنده
مثل گوسفند : رام و تو سری خور ، احمق
مثل گوشت گاو : دیرپز ، نصیحت نپذیر ، رام نشونده
مثل مار : برخود پیچیدن ، پوست انداختن ، سخنان زننده گفتن
مثل مار ضخم خورده : کینه کسی را در دل دارد ، کینه ور
مثل مار گزنده : بر خود پیچان ، درد ضد و نادان
مثل ماهی از آب بیرون افتاده : بیقرار و ناشکیبا ، آشفته و مضطرب همانند : ماهی برتابه
مثل مرغ پرکنده : پریشان و آشفته
مثل مرغ حق : شب و روز نفرین کنان
مثل مرغ کرج : بریکجا ماندن ، در جایی اقامت داشتن ، جا خوش کردن .
مثل ملخ : لاغر و باریک ، خشک و دراز
مثل مورچه : گرد آورنده آذوقه و توشه ، حریص
مثل مورچه سواری : نا آرام ، پر تحرک ، جنبنده
مثل مورو ملخ : عده زیادی از مردم ، فراوان ، جمعی کثیر .
مثل موش آب کشیده : به شوخی از آب افتادگی و باران خیس شده
مثل میخ طویله خروس : بسیار قد کوتاه
مثل میمون : با حرکات فضحک ، دارای صورتی زشت
مثل یابو : که سرش را به زیر انداخته می رود و زیر پا و جلوی خود را نگاه نمی کند .
محل سگ هم به کسی نگذاشتن : به طور زنتده بی اعتنایی کردن
مرغ را به شغال سپردن : همانند گوشت را به گربه سپردن
مرغ نیست که پایش را بیندم : باید مراقب برخورد دیگران با کودک یا جوان خود بود
مرغ همسایه غاز است : همانند آفتاب خانه همسایه گرمتر است
مرغ یکپا دارد : سر حرفش ایستاده است ، از تصمیم خود بر نمی گردد .
مرگ شتریست که در هر خانه می خوابد : از چنگ مرگ نمی توان گریخت
معبد جای خ بستن نیست : احترام هر جا و مکان را باید رعایت کرد .
مغز خر خورده : بسیار ابله و نادان است ، قدرت تشخیص ندارد .
مغز خر به خود کسی دادن .
کسی را غافل و احمق ساختن ، به کارهای احمقانه وا داشتن
مغز گنجشک خورده :
روده درازی می کند ، بسیار حرف می زند .
مگر این روغن غاز دارد :
از آن تو نیز نیکوست و خود را اسیر خیال خام نساز
مگر پول علف خرس است که بتوان آن را به فراوانی صرف نمود
مگر خر بی بار نمی رود :
مجبور نبودی ظرف به این بزرگی را پرکنی
مگر خرم به گل مانده :
که اینهمه زحمت را تحمل کنم .
مگر خر می خرید :
که اینقدر چانه می زنید ، در کابین شهر بهای عروس چرا چانه می زنید .
مگر کله (مغز ) گنجشک خوده ای :
چقد پرگویی ، اینقدر وراجی برای چیست ، چقدر حرف می زنی
مگس می پراند :
کاری ندارد ، خیابان گردی می کند ، وقت گذرانی کردن
مگس پرنزدن :
بسیار خلوت بون یا هیچ کس در آنجا نیست .
مور در خانه خود حکم سلیمان دارد :
همانند : سگ در خانه صاحبش شیر است .
موش از دهانش ملغور می دزدد :
آدم ضعیف و ناتوانی است ، بی اراده و بی حال است .
موش اینجا دست به عصا راه می رود :
جایی ایست که هرکس . احتیاط کند و بترسد
موش با ابنان کار نداره اینان با موش کار داره :
همانند : ما با ابول کار نداریم ، ابول با ما دعوا داره
موش به سوراخ نمی رفت جارو به دمش بست :
از عهده کار خود بر نمی آید کار دیگری را هم به عهده می گیرد .
موش دوانیدن ، میان دو نفر را به زبان مهبم زدن :
بین اشخاص نفاق افکندن
موش را آب کشیده می خورد :
شخص حیله گر و زیرک است .
موش کشی کردن :
در کار کسی اخلال و اشکال تراشی کردن .
موش مرده :
آرام حیله گر و مکار ، همانند آب زیر کاه
موش مردگی در آوردن
خود را رنجورتر و بیمارتر و بیحالتر نشان دادن ، درد خود را بزرگ جلوه دادن .
میش را به گرگ سپردن :
مالی را بدست آدم نامطمئن و غیر امین سپردن ، گوسفند را به گرگ سپردن .
میمون بازی در آوردن :
اداها و کارهای بی معنی کردن ، رقاصی بازی کردن
میمون هر چند زشت تره بازسیش بیشتره :
در مورد درد سرهای آدم مفهام و مزاحم حال دیگران به کار می رود .
نان را پشت خودت ببنید که سگ دنبالت بدود ، نه پشت سگ که تو دنبال او بدوی
همیشه نوعی رفتار و معامله کن که سایرین بر تو نیازمند باشند نه تو به آنها .
نانش به پشت آهو بسته شود :
همانند : نان بدو آب بدو ، تو بدو به دنبالش
نانش به شاخ آهو بسته است :
برای یافتن روزی دائما در تکاپو است .
نانی را برایش پخت که پیش سگ بگذاری آن را بو نمی کند :
موجبات زیان و آزار کسی را فراهم کردن .
ناید از گرگ پوستین روزی (از بلان نیکویی نیاموزی ) .
مثل : کار هر بز نیست خرمن کوفتن
نه پیر را به خر خریدن به خرت ، نه جوان را به زن گفتن :
هر دو در این کار صلاحیت و پختگی ندارد ، حسن انتخاب ندارند .
نه شیر و شتر ، نه دیدار عرب :
عطایت را به فعایت بخشیدم ما نعمتی با قبول جان رحمتی نخواستم .
نه نهد غسل و نه نیش زنبور :
نه آزام بده و نه چنین مهربانی کن . همانند (نه سرم را بشکن و نه گردو به دامنم بریز )
هر جا خرس است جای ترس است :
از معاشرت و معامله با اشخاص احمق و یا ستمگر باید دوری کرد .
هر سگ به در خانه خویش است دلیر :
سگ در خانه صاحبش شیر است .
هر کس خر خود را می راند :
هر کس به فکر منافع خویش می باشد
هرکس خر شد ما پالانیم :
تغییر و تبدیل روش به مازیانی نمی رساند ، با همه می سازیم .
هر که به خرابه افتد پی کلاغ رود :
مثل هر که به دیگ نثیند سیاده برخیزد .
هرکه خری ندارد غمی ندارد :
همانند : آسوده کسی است که خر ندارد .
هر که را طاووس باید جور هندوستان کشد :
همانند : هر که گنج خواهد زنج بد .
هر که یک مغ کمتر دارد یک کیش پیش است :
همانند هر چه مرغ کمتر بخ بخ کمت